در سن هفت سالگی حصبه و سرسام و تب مالت گرفت پدرم هر چه داشت فروخت حتی فرش زیر پایش و خرج تک پسرش محمد رضا کرد ولی خوب نشد ، رفت مشهد پیش صاحب اسمش امام رضا(علیه السلام) اقا دست رد به سینه شان نزد و محمد رضا را شفا داد. وقتی برگشتند پدرم گوسفندی را عقیقه کرد و گفت این پسر اگر از بالای کوه هم پرت شود دیگر مشکلی پیدا نخواهد کرد و لی غافل از اینکه خدای محمد رضا سرنوشت را برایش جور دیگری رقم زده است.
(نقل از خواهر شهید محمدرضا ایمانیان)