نام و نام خانوادگی شهید : سید طاها موسوی نام پدر : سید عبدالله تاریخ تولد : 1341/09/20 تاریخ شهادت : 1362/12/05 عملیات شهادت : خیبر محل شهادت : جزایر مجنون محل خاکسپاری : اصفهان |
کلام شهید : |

هدف من از جبهه آمدن این بود که وظیفهای داشتم که هر فرد در این دنیا دارد. من از لحظهای که فهمیدم برای چه به دنیا آمدم و برای چه باید زندگی کنم و برای چه باید از دنیا بروم این مرا تکان داد بلکه این فکر مرا لرزاند که مبادا نتوانم وظیفهام را انجام دهم
پدر و مادر گرامی من خدا را شاهد میگیرم که شما را از خودم بیشتر دوست میداشتم ولی نمیتوانستم این عشق را نشان دهم چون نفس و یا به عبارتی دیگر غرور اجازهی این کار را به بنده گناهکاری چون من نمیداد، بله دوستتان دارم و وصیتی که دارم این است که بین خود احساس تنهایی نکنید چون خدا نگهدار شماست برای من گریه نکنید چون اگر خدا قبول کند من به سعادت رسیدهام و گریه شما برای من تحمل نکردنی است.
مادرم میدانم که برای من رنج بسیاری کشیدید و زحمتهای شما آن قدر بیکران است که اگر تمام کاغذهای دنیا مال من بود نمیتوانستم کلیه زحمات شما را متذکر شوم و شما ای پدر بزرگوارم اگر حرفی از من شنیدی که باعث رنجت شده به فهمیدگی و بزرگی خودت مرا ببخش و همین طور مادر جان من به اندازه تمام مولکولهای بزرگ و کوچک دنیا از این که شما دو تن را رنج دادم معذرت میخواهم.
در این دنیا به چیزی جز رضای خدا و تقوی دلتان خوش نباشد از دروغ و غیبت و تهمت و حرفهای بیهوده، سوء ظن،حریص مال دنیا بودن و حسادت بپرهیزید و خودسازی را فراموش نکنید.از وقت و عمر خود خوب استفاده نکردم و می دانید که اینجانب خیلی سواد ندارم اما در دانشگاه جبهه کمتر از دو سال در حد خودم چیزها فهمیدم،نه بلکه بگو با چشم دیدم و افسوس می خورم بر عمر ضایع شده،شما از تجربه ما پند بگیرید و لابد شما کاری برای خدا و آخرت و این اسلام بکنید، بله جبهه به قول امام عزیز دانشگاه است،من وقتی روی زندگی و احوال و اخلاق برخی رزمندگان و این شهیدان فکر می کنم از خود بیخود می شوم بله اینجا دانشگاه است آدم وقتی چیزی می فهمد از خوشحالی بی اختیار گریه می کند
پدر و مادر گرامی من خدا را شاهد میگیرم که شما را از خودم بیشتر دوست میداشتم ولی نمیتوانستم این عشق را نشان دهم چون نفس و یا به عبارتی دیگر غرور اجازهی این کار را به بنده گناهکاری چون من نمیداد، بله دوستتان دارم و وصیتی که دارم این است که بین خود احساس تنهایی نکنید چون خدا نگهدار شماست برای من گریه نکنید چون اگر خدا قبول کند من به سعادت رسیدهام و گریه شما برای من تحمل نکردنی است.
مادرم میدانم که برای من رنج بسیاری کشیدید و زحمتهای شما آن قدر بیکران است که اگر تمام کاغذهای دنیا مال من بود نمیتوانستم کلیه زحمات شما را متذکر شوم و شما ای پدر بزرگوارم اگر حرفی از من شنیدی که باعث رنجت شده به فهمیدگی و بزرگی خودت مرا ببخش و همین طور مادر جان من به اندازه تمام مولکولهای بزرگ و کوچک دنیا از این که شما دو تن را رنج دادم معذرت میخواهم.
در این دنیا به چیزی جز رضای خدا و تقوی دلتان خوش نباشد از دروغ و غیبت و تهمت و حرفهای بیهوده، سوء ظن،حریص مال دنیا بودن و حسادت بپرهیزید و خودسازی را فراموش نکنید.از وقت و عمر خود خوب استفاده نکردم و می دانید که اینجانب خیلی سواد ندارم اما در دانشگاه جبهه کمتر از دو سال در حد خودم چیزها فهمیدم،نه بلکه بگو با چشم دیدم و افسوس می خورم بر عمر ضایع شده،شما از تجربه ما پند بگیرید و لابد شما کاری برای خدا و آخرت و این اسلام بکنید، بله جبهه به قول امام عزیز دانشگاه است،من وقتی روی زندگی و احوال و اخلاق برخی رزمندگان و این شهیدان فکر می کنم از خود بیخود می شوم بله اینجا دانشگاه است آدم وقتی چیزی می فهمد از خوشحالی بی اختیار گریه می کند