|
نام و نام خانوادگی شهید : علی نادعلی نام پدر : یدالله تاریخ تولد : 1337/04/26 تاریخ شهادت : 1367/01/06 عملیات شهادت : والفجر 10 محل شهادت : حلبچه قطعه : 3 ردیف : 14 |
کلام شهید : |

من به امید پیروزی می روم و آن بر اساس ایمان به خدا، پیروزی که در عرض یک روز حاصل می شود؛ اگر پیروز شدیم چه بهتر و اگر خونم ریخت و پیروزی را ندیدم مسأله ای نیست که آن هم پیروزی است. اما توصیه می کنم درپول پرستی فرو نروید، مادیات و دنیا را اصل قرار ندهید. من چنین نکردم ولی می دانم به نفع شماست که از مال دنیا فقرا را ببینید و از تقوا اولیاء را، از زندگی فرار نکنید و در زندگی غرق نشوید که اسلام نه رهبانیت دارد و نه دنیا پرستی.
عزیزان، دشمنان در شکستند اما شیطان نفس را فراموش نکنید، از خط خطی شدن بپرهیزید، راه روحانیت اصیل را فراموش نکنید.
آدم وقتی بعضی بچه های ده شانزده ساله یا پیرمردهای 60 الی 70 ساله را می بیند، راستی شرمش می شود، ساعت چهار صبح بیدار می شوند برای دیدار خدا، صفائی دارد آن وقت نماز خانه به قول یکی از بزرگان که می گفت من یک چلچله ام بگذار خونم در راه این انقلاب بریزد، من هم یک چلچه ام، یعنی نیستم اما این مردم شهید داده چنین حسابم می کنند، گاهی یک پاکت به عنوان سهمیه بدستم می رسد که روی آن نوشته (تقدیم به تو رزمنده اسلام). من می دانم بی خود آمده ام لا به لای این چلچله ها، اگر چه نا به جا لا به لای چلچله ها آمده ام، امیدوارم سجیل خونم لااقل چندین سرباز از پیل سواران را به خاک اندازد.
به یکی از طرفداران محاربین گفتم، وقتی مرا اینجا بکشند جنازه ی مرا در شهرم 80 هزار نفر سر دست می گیرند و من هم می دانم که پس از من شما سرگرم شیون های زنانه نخواهید شد، که اگر ما کسی را شهید بدانیم رفتنش حزن و اندوهی ندارد، و اگر شهید بدانیم شهید راه دارد، پس از من می دانم، آنها که مرا به خاطر راهم می خواستند، همواره خواهند ماند و به زودی به جبهه ها خواهند آمد
به خواهرانم توصیه می کنم حجاب وعفاف را وتقوا را. اما برادران، خواهران، پدر و مادر اگر سعادت می خواهید، آخوندها را رها نکنید. اما آنها را که از شمر بدترند (به قول امام) دور بریزید، بچه هایتان را خوب تربیت کنید. تمام بچه های مدرسه را دوست دارم و امیدوارم حرف های من کمی در آنها اثر کرده باشد، همه شان به فکر خدا باشند و برای خدا کار کنند. به فکر مملکت و به فکر اسلام عزیز باشند. امید که اماممان بماند و رهبریتان کند.
به بچه ها می گویند چرا آمده اید، همه می گویند چون اماممان خواسته که به جبهه بیائیم و من نیز می گویم و امید وارم در این گفتار، شیطان اغوایم نکند و فریبم ندهد، می گویم آمده ام تا ستیغ خورشید را به گواهی بگیرم، که من هرگز از امامت و رهبری دست بر نخواهم داشت، و من هرگز نخواهم مُرد، بلکه به خون کشیده خواهم شد و کشته خواهم گردید.
همسرم من به عنوان یک مومنه تو را می ستایم ، همسرم وقتی بالای سرم می آیی والعصر و والفجر را فراموش نکن، اگر مایلی زیارت وارث به خوان.
عزیزان، دشمنان در شکستند اما شیطان نفس را فراموش نکنید، از خط خطی شدن بپرهیزید، راه روحانیت اصیل را فراموش نکنید.
آدم وقتی بعضی بچه های ده شانزده ساله یا پیرمردهای 60 الی 70 ساله را می بیند، راستی شرمش می شود، ساعت چهار صبح بیدار می شوند برای دیدار خدا، صفائی دارد آن وقت نماز خانه به قول یکی از بزرگان که می گفت من یک چلچله ام بگذار خونم در راه این انقلاب بریزد، من هم یک چلچه ام، یعنی نیستم اما این مردم شهید داده چنین حسابم می کنند، گاهی یک پاکت به عنوان سهمیه بدستم می رسد که روی آن نوشته (تقدیم به تو رزمنده اسلام). من می دانم بی خود آمده ام لا به لای این چلچله ها، اگر چه نا به جا لا به لای چلچله ها آمده ام، امیدوارم سجیل خونم لااقل چندین سرباز از پیل سواران را به خاک اندازد.
به یکی از طرفداران محاربین گفتم، وقتی مرا اینجا بکشند جنازه ی مرا در شهرم 80 هزار نفر سر دست می گیرند و من هم می دانم که پس از من شما سرگرم شیون های زنانه نخواهید شد، که اگر ما کسی را شهید بدانیم رفتنش حزن و اندوهی ندارد، و اگر شهید بدانیم شهید راه دارد، پس از من می دانم، آنها که مرا به خاطر راهم می خواستند، همواره خواهند ماند و به زودی به جبهه ها خواهند آمد
به خواهرانم توصیه می کنم حجاب وعفاف را وتقوا را. اما برادران، خواهران، پدر و مادر اگر سعادت می خواهید، آخوندها را رها نکنید. اما آنها را که از شمر بدترند (به قول امام) دور بریزید، بچه هایتان را خوب تربیت کنید. تمام بچه های مدرسه را دوست دارم و امیدوارم حرف های من کمی در آنها اثر کرده باشد، همه شان به فکر خدا باشند و برای خدا کار کنند. به فکر مملکت و به فکر اسلام عزیز باشند. امید که اماممان بماند و رهبریتان کند.
به بچه ها می گویند چرا آمده اید، همه می گویند چون اماممان خواسته که به جبهه بیائیم و من نیز می گویم و امید وارم در این گفتار، شیطان اغوایم نکند و فریبم ندهد، می گویم آمده ام تا ستیغ خورشید را به گواهی بگیرم، که من هرگز از امامت و رهبری دست بر نخواهم داشت، و من هرگز نخواهم مُرد، بلکه به خون کشیده خواهم شد و کشته خواهم گردید.
همسرم من به عنوان یک مومنه تو را می ستایم ، همسرم وقتی بالای سرم می آیی والعصر و والفجر را فراموش نکن، اگر مایلی زیارت وارث به خوان.