در دیده بانی تیر خورد رفتیم بیمارستان برای ملاقات مجتبی؛پدرم طاقت نیاورد و حالش بد شد ولی مادرم با صبوری او را بوسید.
همیشه به حرف پدر و مادرمان گوش می داد فقط یادم هست یکبار عصبانی شد و با مادرم بلند صحبت کرد و از خانه رفت بیرون وقتی برگشت خیلی گریه کرد و پای مادرم را بوسید و از او طلب حلالیت کرد .
نذر کرده بود چهار هفته به جمکران برود و روزه بگیرد ولی مادرم اجازه نداد.
(روایت از خواهر شهید مجتبی حجتی)