پدر اجازه نمی داد مرتضی به جبهه برود؛ شناسنامه اش را دستکاری کرد ولی متوجه شدند و مانع رفتن او به جبهه شدند؛شبها نماز شب می خواند و گریه می کرد، مادر که گریه های مرتضی را می دید نتوانست طاقت بیارد و اجازه داد تا او به جبهه برود و کارهایش هم حل شد و مرتضی.
(روایت شده از مادر شهید مرتضی ایمانیان)