معلم بود و در روستاهای اطراف نجف اباد (دهق و علویجه) درس می داد و در ایام تعطیلات به جبهه میرفت. در دوران معلمی بسیار سخت گیر بود و از بچه ها انتظار داشت تلاش کنند.
وقت نماز که می شد دیگر درس برایش مهم نبود،به بچه ها می گفت که آماده نماز شوند و همه با هم نماز می خواندند.
بعد از شهادتش برای تشییع پیکرش خیلی شلوغ شده بود از روستاهای اطراف هم آمده بودند
هیچ وقت یادم نمی رود همیشه وقتی می خواست به جبهه برود لبخندی به لب داشت،می خندید و می رفت...
(روایت شده از خواهر شهید ناصر نوروزی فر)