یک روز صبح دیدم ناصر در خود فرو رفته بود، به او گفتم صبحانه ات را بخور باید برای عملیات آماده شویم . گفت: دیشب خوابی دیدم ، خواب دوارده امام را.مطمئنم شهید می شوم، مراقب همسرم باشید او یتیم است نمی خواهم مدیونش باشم.به او بگویید ازدواج کند.
برایش خیلی مهم بود که همسرش ازدواج کند و خوشبخت شود حتی در وصیت نامه اش هم قید کرده است.
(روایت شده از خواهر شهید به نقل از هم رزم شهید ناصر نوروزی فر)