وقتی مجروح شد می خواستند تا او را در پتویی بگذارند و به عقب برگرداننداما ناصر به آنها گفته بود: من را نبرید و رو به قبله ام کنید و بعد دستهایش را بالا برد و گفته بود: خدایا این شهید ناقابل را بپذیر.
(روایت شده از خواهر شهید ناصر نوروزی فر)
وقتی مجروح شد می خواستند تا او را در پتویی بگذارند و به عقب برگرداننداما ناصر به آنها گفته بود: من را نبرید و رو به قبله ام کنید و بعد دستهایش را بالا برد و گفته بود: خدایا این شهید ناقابل را بپذیر.
(روایت شده از خواهر شهید ناصر نوروزی فر)