زمزمه عارفانه...
خدایا تو خود بنگر که کدامین از ما نیکوکارتر است ببین فرزندان ابراهیم اسماعیل وار به قربانگاه آزمایش می شتابند و پیرروزمندانه جان می گذارند و می سوزند تا با کفر مبارزه کنند تا ایمان را از بین نرود. می میرند تا چراغ توحید همواره روشنی بخش باشد. خدایا ببین که اسطوره های شهادت چگونه حیات را به بازی گرفته اند. مرگ به اسارتشان در آمده است.
سرمست عشقند، عشق خدائی را ببین که با پرتاب آیه وجوشان در بستر جاری زمان چگونه حیات را تفسیر می کنند، خدایا سرودشان را شنیدی؟« انا لله و انا الیه راجعون» فریادشان را شنیدی؟ « نصر من الله»، آوایشان را شنیدی؟ « لا اله الا الله»، نجوایشان را شنیدی؟ « فبای الا ربکما تکذبان»، زمزمه شان را شنیدی؟ « فقاتلوا ائمه الکفر» نامشان «موحد»، مکتبشان «قرآن »، پیامشان « ایمان »، جرمشان « قیام »، راهشان «اسلام»، رهبرشان « امام» سلاحشان «وحدت»، درسشان «جهاد»، سرمایه شان «تقوا=تقوا»، مقصدشان « شهادت» معبودشان « الله» فرمانده شان « روح الله»
خدایا، یارانمان، یارانمان، آری یارانمان راد بودند که تنهاتر شدیم. مهاجران رفته اند و بی انصار شدیم. دلاوران = قبیله نورد را نبرد با ظلمت و حماسه سازان اردوی هابیل درمبارزه ی با قبایل قابیل به دشت روشنایی هجرت نمودند. رفتند تا قله ی فلاح را فتح نمایند، رفتند تا قله ی توحید را بگشایند، رفتند ستاره ای د رآسمان تیره بدرخشند. یارانمان، بازوانمان، بازوان پر توان انقلاب سربازان «امام» پاسداران رهایی بخش جانبازان مکتب حافظان قرآن، یارانمان رفتند. خدایا، به ابرها بگو بگریند، به کوهها بگو بشکافند، به دریا بگو بخروشد، به طوفانها بگو بشتابند، به رودها بگو بنالند، به چشمه ها بگو بخروشند، به آسمانها بگو ببارند، به زمین بگو بگرید به خورشید بگو نتابد به ماه بگو نیاید به ستارگان بگو نماند، به همه بگو اشک بریزند. آری اشک بریزند. ای جنگ، ای دریا، ای سروها، ای قلمها، ای رودها، ای چشمه ها، ای دشتها، ای بیشه ها، از چشم خود جاری کنید، سیلابها جاری کنید، خونابه ها جاری کنید. خدایا، به درختها بگو برگهایشان را فرو ریزند، به عقابها بگو که به سوگ یارانمان بنشینند، به پرندگان بگو پرهایشان را به خون شهیدان رنگین کنند، به کبوتران بگو پیام خون را به خیمه ی ستمکشان برسانند، خدای، بازهم به فرشتگان زیبایت بگو که ( انی اعلم ما لا تعلمون) فلسفه ی آفرینش را در کربلای خوزستان نشان ده، خدایا باز هم به فرشتگانت بگو خلیفه گانت را در زمین ببینند. آری « تقوی و عشق را و ایمان را ، ایثار و جهاد و تلاش و خون جوانان را یک جا نشان ده» خدایا، به محمد بگو که پیروانش حماسه آفریدند، به علی بگو که شیعیانش همچمنان در رگها می جوشند؟، بگو از آن خونها که در دشت کربلا بر زمین ریخت، سروها رویید. ظالمان سروها را بریدند، اما باز هم سروها رویید. بگو که آن خونها از خرداد خون داده تا اینکه در شهریور شهید بر ژاله شد. بگو که دستهای عباس بر پیکرمان آویخته است بگو از آن خونها به جانمان ریخته و بگو که قاتلان همچنان خونمان را می ریزند اما باز هم لاله می روید.