نام و نام خانوادگی شهید : محمدجواد مصطفایی نام پدر : ابوطالب تاریخ تولد : 1338/04/30 تاریخ شهادت : 1361/02/16 عملیات شهادت : بیت المقدس قطعه : 1 ردیف : 3 |
کلام شهید : اسلام علی وار را ابوبکران زمان نابود کردنند پس به پا خیزید و علی را یاری کنید ,مدینه محمد (ص) را مورد حمله قرار داده اند پس سلمان وار به پا خیزید و دشمن را در هم شکنید (چونکه اگر ایرانی نباشد تا ما در آن اسلام پرورش دهیم اسلامی نیست. |

اینک که بار سفر بسته ام و چون همگان می روم تا در جنوب و جنوب غربی آنجا که بوی حریم آزاد مردان به مشام می رسد و آنجا که خون دلاور ایرانی نقش بند سیمای آن دلاور بر روی سنگ و خاک و ماسه ها ی داغ است و گوینده این پیام است که ای تجاوز گر و ای نامرد حریم شناس و ای پست فطرت دیو سیرت ، با خون خود مایه ها و خاکها را در هم عجین کرده و بعد به آتش حرارت خشمم آنرا پختم که مبادا روزی اگر پای کثیف متجاوز تو بر او رسید به خاک عزیز ما گذاشته نشود اول خون مرا، آن عاملان حرکت در شریانهای حیاتی من، را که باید بجوشد و تو را نابود کند و یا بریزد و خاک عزیز وطنم را رنگ کند، که اگر لگدگذاری ، نتوانی ذره ای از خاک را که وجب به وجبش را برادرانم با خون پاک خود آبیاری نموده اند به پاشنۀ کفش که متحمل وجود کثیف توست ، بچسبانی
من هم چون دیگران یا در حفظ این مرزها و بوم و این ثغوراسلام بکوشم و بجنگم و بکشم و اگر لیاقت کشته شدن در راه اسلام و درراه امام و درراه ملت و نگهداری از این مملکت انسان خیز را داشته باشم کشته شوم و دِینَم را به ذکر شدگان ادا نمایم و قراری که با خدا بستم و بیعتی که با امام امت کردم و قولی که به ملت دادم وفا نمایم . آری قولی که به ملت دادم در هنگام حرکت از ابتدا تا انتها که شامل شهرهای گوناگون می شد . مرد و زن ، بچه و بزرگ پیش از ما می آمدند و استقبالی شکوهمند از برادران خود می کردند و نه تنها با هدیه و گل و دعا ما را بدرقه می کردند بلکه اشک چشم آنها راه گشای ما بود
پیرمردی بلند قامت که زیادی سن، کمی خمیده اش کرده بود دیدم که بر روی بام ایستاده و در دستی قرآن را باز کرده رو به آسمان گرفته و دست دیگرش را هم به جانب آسمان بلند کرده بود. فاصلۀ ما زیادتراز آن بود که بشنوم، ولی دیدم اشک چشمان این پیرمرد محاسن سفیدش را آبیاری می کرد، پس او برای پیروزی ما دعا می کرد و پیرزنها در هرکجا که به ما می رسیدند اشک چشمانشان جاری می شد و دعا می کردند، و مردان پسر بچه گان و جوانان هم همیشه ما را مورد تشویق قرار می دادند و یک دختر بچه کوچک در ایستگاه قطار گل به ما داد. و فقط تنها حرفی که از دهانش در آمد این بود که بعد از خدا چشم ملت به شما برادران است، پس باعث سربلندی شوید
- اسلام علی وار را ابوبکران زمان در صددِ نابود کردنند پس به پا خیزید و علی را یاری کنید .
- مدینه محمد (ص) را مورد حمله قرار داده اند پس سلمان وار به پا خیزید و دشمن را در هم شکنید (چونکه اگر ایرانی نباشد تا ما در آن اسلام پرورش دهیم اسلامی نیست) .
من هم چون دیگران یا در حفظ این مرزها و بوم و این ثغوراسلام بکوشم و بجنگم و بکشم و اگر لیاقت کشته شدن در راه اسلام و درراه امام و درراه ملت و نگهداری از این مملکت انسان خیز را داشته باشم کشته شوم و دِینَم را به ذکر شدگان ادا نمایم و قراری که با خدا بستم و بیعتی که با امام امت کردم و قولی که به ملت دادم وفا نمایم . آری قولی که به ملت دادم در هنگام حرکت از ابتدا تا انتها که شامل شهرهای گوناگون می شد . مرد و زن ، بچه و بزرگ پیش از ما می آمدند و استقبالی شکوهمند از برادران خود می کردند و نه تنها با هدیه و گل و دعا ما را بدرقه می کردند بلکه اشک چشم آنها راه گشای ما بود
پیرمردی بلند قامت که زیادی سن، کمی خمیده اش کرده بود دیدم که بر روی بام ایستاده و در دستی قرآن را باز کرده رو به آسمان گرفته و دست دیگرش را هم به جانب آسمان بلند کرده بود. فاصلۀ ما زیادتراز آن بود که بشنوم، ولی دیدم اشک چشمان این پیرمرد محاسن سفیدش را آبیاری می کرد، پس او برای پیروزی ما دعا می کرد و پیرزنها در هرکجا که به ما می رسیدند اشک چشمانشان جاری می شد و دعا می کردند، و مردان پسر بچه گان و جوانان هم همیشه ما را مورد تشویق قرار می دادند و یک دختر بچه کوچک در ایستگاه قطار گل به ما داد. و فقط تنها حرفی که از دهانش در آمد این بود که بعد از خدا چشم ملت به شما برادران است، پس باعث سربلندی شوید
- اسلام علی وار را ابوبکران زمان در صددِ نابود کردنند پس به پا خیزید و علی را یاری کنید .
- مدینه محمد (ص) را مورد حمله قرار داده اند پس سلمان وار به پا خیزید و دشمن را در هم شکنید (چونکه اگر ایرانی نباشد تا ما در آن اسلام پرورش دهیم اسلامی نیست) .