|
نام و نام خانوادگی شهید : مرتضی شمس نام پدر : عبدالله تاریخ تولد : 1346/02/07 تاریخ شهادت : 1362/12/05 عملیات شهادت : خیبر محل شهادت : جزایر مجنون قطعه : 1 ردیف : 8 |
کلام شهید : |

دوستان و آشنایان عزیز، راهی که من انتخاب کردهام راهی ست که حسین بن علی (ع) انتخاب کرد و در آن قدم گذاشت و در آن راه شهید شد و ما تماممان در برابر خون شهدا از صدر اسلام تا شهدای امروز مسئول هستیم و باید تا حد نهایت در راه اسلام خدمت کنیم.
حالا که دارم وصیت مینویسم، روحم دارد پرواز میکند، از شوق دیگر جایش روی زمین نیست. من حالا در یک قفس گیر کردهام و میخواهم هر چه زودتر میلههای قفس بشکند و از این قفس آزاد شوم و در هوای آزاد پرواز کنم. میدانم خداوند یک کالا را خوب میخرد و آن کالا جان است، اما من میترسم که کالای من گندیده باشد و خدا کالای من را پس بزند و آن را دور بیندازد. وای بر من چه کنم که کالایم از بین رفته است؟ حالا دیگر چگونه و با چه روئی، روبروی معبودم بایستم؟ حالا چگونه درِ خانة خدا را بزنم؟ یا ارحم الراحمین و یا غیاث المستغیثین، ولی باید به رحمت خداوند امیدوار بود.
ای پدر میدانم که بخاطر من و بردارانم تا شب کار میکنی که مبادا دست ما پیش کسی دراز شود، من دستهای پینه بستة تو را دیدهام، دستهای ترکیدة تو را که برای کار زیاد قاش شده است دیدهام. پدرم از تو خواهش میکنم که مرا حلال کنی، از تو خواهش میکنم که وقتی شهید شدم با قلبی صاف بر سر قبرم بیایی و از انقلاب غافل نشوید که درخت انقلاب با خونهای همین جوانها هست که آبیاری میشود. ای پدر و مادر عزیزم پیامی که به شما دارم این است که امانتی از خدا گرفتید و هر چقدر هم که نتوانید از آن امانت دل بکنید اما باید آن امانت را به صاحبش برگردانید.
حالا که دارم وصیت مینویسم، روحم دارد پرواز میکند، از شوق دیگر جایش روی زمین نیست. من حالا در یک قفس گیر کردهام و میخواهم هر چه زودتر میلههای قفس بشکند و از این قفس آزاد شوم و در هوای آزاد پرواز کنم. میدانم خداوند یک کالا را خوب میخرد و آن کالا جان است، اما من میترسم که کالای من گندیده باشد و خدا کالای من را پس بزند و آن را دور بیندازد. وای بر من چه کنم که کالایم از بین رفته است؟ حالا دیگر چگونه و با چه روئی، روبروی معبودم بایستم؟ حالا چگونه درِ خانة خدا را بزنم؟ یا ارحم الراحمین و یا غیاث المستغیثین، ولی باید به رحمت خداوند امیدوار بود.
ای پدر میدانم که بخاطر من و بردارانم تا شب کار میکنی که مبادا دست ما پیش کسی دراز شود، من دستهای پینه بستة تو را دیدهام، دستهای ترکیدة تو را که برای کار زیاد قاش شده است دیدهام. پدرم از تو خواهش میکنم که مرا حلال کنی، از تو خواهش میکنم که وقتی شهید شدم با قلبی صاف بر سر قبرم بیایی و از انقلاب غافل نشوید که درخت انقلاب با خونهای همین جوانها هست که آبیاری میشود. ای پدر و مادر عزیزم پیامی که به شما دارم این است که امانتی از خدا گرفتید و هر چقدر هم که نتوانید از آن امانت دل بکنید اما باید آن امانت را به صاحبش برگردانید.