سلام
سلام بفرمایید
ببخشید از طرف موسسه شهید کاظمی مزاحمتون میشم موسسه به نام فرزند شما یاد بودی برگزار کرده که میخواستیم اگر امکانش باشه خودتون هم حضور داشته باشید؟؟؟
شما از طرف بنیاد شهید تماس میگیرید؟
خیر؛ولی آدرستون رو از بنیاد گرفتیم.
بله متوجه شدم.باشه مشکلی نیست؟فقط کسی نیست که بیارتم؟
ما میتونیم خودمون بیایم دنبالتون و شما رو به اینجا بیاریم.
زحمتتون میشه؟
نه اختیار دارید فقط اگه امکانش هست ادرس خونتون رو بگید من بنویسم؛من روز 5شنبه ساعت سه و نیم درب خونتون هستم....
ممنون...خداحافظ شما
خداحافظ
بعد از ظهر موسسه بودم مشغول تنظیم آهنگ مناسب برای مراسم که چشمم به ساعت افتاد برگه ادرسو برداشتم و یک زنگ به اژانس زدم و رفتم بالا برگه رو دادم به راننده حدود 10ذقیقه ای در خیابان ها تاب خوردیم تا اینکه راننده زد رو ترمز و گفت خانم اینم ادرسی که خواستید؟
با عجله پیاده شدم گفتم حتما حاج خانوم کلی معطل شدن.قبل از زنگ زدن متوجه حجله ای شدم که درب منزل برای پسر شهیدش زده بود و عکس شهید در داخل ان به چشم میخورد زنگ را فشار دادم که صدای حاج خانم بلند شد کیه کیه؟ منم حاج خانم از طرف موسسه شهید کاظمی اومدم ببرمتون مراسم یادبود. بدون اینکه در را باز کند از پشت در بلند گفت:
بله صبر کنید الان میام چون دیر کردید لباسامو در آوردم.
داشتم به عکس شهید نگاه میکردم که یک موتور گشت با دو مأمور که هر کدام باتومی به کمربندشان وصل بود و بیسیمی که دائما موقعیتی را گزارش میداد و فردی را با کدش میخواند و قیافه های جدی و مصمم که با دیدنشان از سر کوچه دچار استرس شدم با سرعت از کنارم گذشتند یک نفس عمیق کشیدم و دو باره رو به عکس شهید کردم که متوجه شدم دور زدند و همانطور که پلاک ها را زیر نگاه شان میگذراندند به خانه شهید امیر کاوه رسیدند و بعد با بی سیم اعلام موقعیت کردند و گفتند ما الان در موقعیت هستیم...
من که کم مانده بود از حال بروم گفتم حتما همزمان با آمدن من اتفاقی افتاده در همین حال مأموران به طرف زنگ آمدند و در جواب حاج خانم گفتند از طرف کلانتری آمدیم و سریعا در باز شد و هنوز گیج بودم که آن زن گفت این همون دختر خانمیه که میگفتم یکی از مأموران گشت به من نگاه کرد من که هنوز متوجه نشده بودم چه شده و متوجه منظورشان نمیشدم و همه چیز برایم مبهم بود که رو به سوی من کرد و گفت ببخشید خانم شما کی هستید از کجا اومدید و با این مادر شهید چیکار دارید؟؟؟
آهسته و آرام جواب میدادم تا متوجه لرزش صدایم نشود...
گفت لطفا آدرس مکانی که قراره مراسم بگیرید با یک شماره تلفن به من بدید...
بعد رو کرد به حاج خانم و گفت مشکلی نیست مادر شما میتونید با این خانم برید و خیالتونم راحت باشه و هنوز آنجا بودند که حاج خانم گفت من الان میام دخترم و رفت داخل. دم در ایستاده بودم که مامور کلانتری رو کرد به من و گفت ببخشید سوء تفاهم شده تا حالا چند مورد سرقت از خانواده های شهدا گزارش شده این بنده های خدا هم دیگه میترسند...خداحافظ
زیر لب خداحافظی کردم و به دیوار تکیه دادم که مادر شهید آمد بیرون...
در را باز کردم که بنشیند...
در راه رو کرد به من و گفت شرمنده روی شما هستم باید ببخشید و گفت میدونید چی شده که میترسم چند وقت پیش داشتم میرفتم مسجد که آقایی جلومو گرفت و یک پلاستیک بهم داد و گفت کسی مستحق میشناسید حاج خانم گفتم نه!
حرف زد و حرف زد تا رسید به این که طلا فروشی جایی سراغ دارید گفتم بله فلان جا!
گفت این انگشترتونم از همون جا خریدید گفتم بله گفت میشه ببینم گفتم بله بیا ببینید.... خلاصه رفت که رفت با اینکه همون لحظه نوه ام رسید و تونست یه چیزایی از پلاکشو یادداشت کنه ولی هنوز خبری نشده....
بازم شرمندتونم....