حدودا 10 ساله بود که میرفت داخل کوچه اگربچه پسری، دختری را دنبال میکرد یا با دختری بازی میکرد عصبانی میشد و پسر ها را دعوا میکرد و گاهی هم کار به کتک کاری می کشید ولی محمد دست بردار نبود و این کار همیشه او بود.
(نقل از مادر شهید محمد پیچان)
حدودا 10 ساله بود که میرفت داخل کوچه اگربچه پسری، دختری را دنبال میکرد یا با دختری بازی میکرد عصبانی میشد و پسر ها را دعوا میکرد و گاهی هم کار به کتک کاری می کشید ولی محمد دست بردار نبود و این کار همیشه او بود.
(نقل از مادر شهید محمد پیچان)
رضا با گلوله مستقیم توپ تانک به شهادت رسیده بود وقتی جنازه اش را آوردند به ما اجازه ی دیدن پیکر او را ندادند پدر هم زیاد اصرار نکرد فقط یادم هست گفت:
رضا سوختی و مرا هم سوزاندی...
(نقل از خواهر شهید محدرضا ایمانیان)
آمده بود که برود چند ساعت تا رفتنش باقی مانده، داشتم نگاهش میکردم که دختر هفت ماهه اش چگونه روی سینه پدر بازی میکند که یکباره رو به من کر د و گفت ابجی بیا بچه رو از روی سینه ام بردار میترسم مانع رفتنم به جبهه شود؛ اما او هم مانع نشد و محمد رضا رفت و دیگر باز نگشت.
(نقل از خواهر شهید محمدرضا ایمانیان)
شهید احمدرضا قنبریان، قبل از اینکه برویم برای دیدار یکی گفت: می گویند این شهید آتش گرفته، توی ماشین حمل مهمات بوده و در اثر اصابت خمپاره تمام تنش آتش گرفته است. ما تاریخ شهادتش را تطابق دادیم با تقویم سال 61، آن روزها فاطمیه بوده است.
وقتی رسیدیم آدرس خانه قدیمی بود در باز شد و دو خانم جوان به استقبال آمدند. هر چه گشتیم فرد دیگری نبود.
دیر رسیده بودیم. پدر و مادر شهید رفته بودند پیش پسرشان. قاب شده بودند روی طاقچه کنار عکس احمد رضا. و خاطرات احمدرضا را هم برده بودند.
آتش گرفتیم از این غفلت.