دوبار عازم جبهه شد بار اول و دومی که امد رفت تمام وسایل مغازه اش را فروخت (لوله کشی) و بدهی اش را با همه صاف کرد و تنها کارش در زمانی که مرخصی می امد همین بود...تصویه حق الناس
(نقل از خواهر شهید محمدرضا ایمانیان)
دوبار عازم جبهه شد بار اول و دومی که امد رفت تمام وسایل مغازه اش را فروخت (لوله کشی) و بدهی اش را با همه صاف کرد و تنها کارش در زمانی که مرخصی می امد همین بود...تصویه حق الناس
(نقل از خواهر شهید محمدرضا ایمانیان)
رضا با گلوله مستقیم توپ تانک به شهادت رسیده بود وقتی جنازه اش را آوردند به ما اجازه ی دیدن پیکر او را ندادند پدر هم زیاد اصرار نکرد فقط یادم هست گفت:
رضا سوختی و مرا هم سوزاندی...
(نقل از خواهر شهید محدرضا ایمانیان)
آمده بود که برود چند ساعت تا رفتنش باقی مانده، داشتم نگاهش میکردم که دختر هفت ماهه اش چگونه روی سینه پدر بازی میکند که یکباره رو به من کر د و گفت ابجی بیا بچه رو از روی سینه ام بردار میترسم مانع رفتنم به جبهه شود؛ اما او هم مانع نشد و محمد رضا رفت و دیگر باز نگشت.
(نقل از خواهر شهید محمدرضا ایمانیان)